مرجعیت شیعه

بیانات آیت الله العظمی وحید خراسانی در مورد اهمیت تبلیغ مذهب

ول معطل نگردید، بروید در مناطق محروم، زنده کنید مذهب را … کسی که یک انسان را زنده کند، آنچنان است که تمام ناس را از بدو تا ختم زنده کرده است، 

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیة الله فی الارضین واللعن علی اعدائهم الی یوم الدین

دهه آخر صفر در پیش است. برنامه ی اهل علم در دو کلمه است. این همه دستگاه ها برای برنامه ریزی طلاب، ولی اثری، نتیجه ای؟! ابدا، چرا؟ چون برنامه، برنامه ای است که خدا معیّن کرده. برنامه ی طلاب معیّن شده ، محتاج به تعیین زید و عمرو نیست؛ آن برنامه دو جمله است: جمله اول: لیتفقهوا في الدین ، جمله دوم: ولینذروا قومهم. دیگر سوم ندارد. منتها باید کار کرد این دو کلمه را فهمید.

وقت را باید غنیمت شمرد. عمر من و تو چیست؟ بافته است از یک ریسمان ؛ رشته های این ریسمان چیست؟ نفسی که ما می کشیم؛ هر نفسی یک رشته را پاره می کند. خواه ناخواه می رسد به آخرین رشته فاذا جاء اجلَهم ، دیگر نه تقدیمی است ، نه تأخیر، چون بافت تمام شد.

هر نفسی باید محصولی بدهد، آن محصول چیست؟ دو کلمه است: کلمه اولی: التفقه في الدین، فصلش ایام گذشته بود، دوم : ولینذروا قومهم، فصلش دهه آخر صفر است.

خوشا به حال کسانی که فهمیدند ، از این عمر بهره بردند. به میرزای شیرازی… . میرزا خصوصیاتی دارد؛ شناختن رجال علم، خودش فنی است. ریشه افکار نائینی که فحل الفحول متأخرین است در افکار میرزای شیرازی پیدا می شود. میرزا با آن مشاغل علمی ، با آن گرفتاری های اجتماعی فرصت ملاقات با احدی نداشت. یک روز یک معمّمی با لباس کهنه ای درِ خانه میرزا نمایان شد، به حاجب گفت: من به میرزا کار دارم ، گفت: دسترسی به میرزا برای اعلام میسر نیست تا چه برسد به تو. گفت: فقط تو برو به میرزا بگو: فلانی دم در است. میرزا مشتغل، با آن همه مشاغل ! دربان آمد، گفت: شیخی است با لباس مندرسی، بر درگاه حاضر شده، این کلمه را گفت. تا به میرزا اسم را گفت، رنگ میرزا پرید ، لباس پوشید، خود میرزا آمد تا دم در. شیخ را مقدم بر خودش قرار داد، خودش پشت سر . همه اعلام متحیّر اند، مثل استاد حاج شیخ عبدالکریم، سید، مثل میرزا محمد تقی شیرازی، اعیان همه مبهوت اند در این رفتار.

شیخ را نشاند به مسند خودش، میرزا جلو [او نشست]، مدتی مکالمه بود خلوت ، بعد هم حرکت کرد، میرزا رفت تا دم در. شیخ رفت. میرزا همچنان نگاه می کرد به قد و بالا، تا وقتی از نظر پنهان شد.

همه متحیّر که این چه واقعه ای بود. پرسیدند مقربّین که این رفتار چه بود؟ این شخص که بود؟ گفت: یک کلمه من می گویم: حاضرم تمام آنچه در همه عمرم انجام دادم، همه را بدهم، کار این شیخ را در نامه عمل من بنویسند. بهت اصحاب خاص بیشتر شد، پرسیدند: مگر چه داستانی است؟ گفت: من و این هم بحث بودیم، – خوب فکر کنید، چه چور بردند و چه جور ما باختیم – گفت: من و او هم بحث بودیم، او از من آینده اش درخشان تر بود، یک روز آمد پیش من ، گفت: من تکلیفم را تشخیص دادم، گفتم: چیست؟ گفت: تکلیف من این است، منطقه ای پیدا کردم که در آنجا ذکری از اهل بیت نیست، همه مردم آن سامان بیگانه اند از مذهب، می روم آنجا. گفتم چه می کنی؟ گفت: سکنی در مسجد می کنم، بعد هم در مسجد مکتب باز می کنم، بچه های آنها را از الفبا درس می دهم، کار من این است دیگر بعد از این.

میرزای شیرازی منقلب ، شرح حال را داد، گفت: رفت در آن منطقه ، زندگی این جور گذشت بر این فرد. آشیانه اش مسجد ، آنجا مکتبی تأسیس کرد ، به مردم اعلان کرد: من اطفال شما را مجانی درس می دهم، مردم هم از خدا می خواستند. روز از الفبا شروع کرد به آن بچه ها . زندگی هم این جور گذشت بر این مرد: شبها که تاریک می شد، می رفت در کوچه ها، نان های خشکی که از سفره ها دور ریخته بودند جمع می کرد. این قوتش ، آن کارش. آن بچه ها به ثمر رسیدند، تمام آن منطقه منقلب شد. من از خدا می خواهم، همه اعمالم را ، علمم، عملم ، تدریسم ، نمازهای شبم، همه را در نامه عمل او بنویسند، فقط کاری که او کرد در نامه من[نوشته شود]. جاهدوا فی الله حق جهاده.

حالا این شیخ ، که پیش میرزا این جور آبرومند است، پیش امام زمان چیست؟ این است که مغتنم بشمارید دهه آخر صفر، ول معطل نگردید، بروید در مناطق محروم، زنده کنید مذهب را. یک گنهگار را اگر توبه بدهید، یک جاهل به یک مسئله را در همان مسئله دانا کنید، اجرت چقدر است؟ اجرت اجر احیاء تمام بشر است. من أحیاها… کسی که یک انسان را زنده کند، آنچنان است که تمام ناس را از بدو تا ختم زنده کرده است، بعد هم خود حجت خدا فرمود: إحیاء نفس به اخراج اوست از یک گمراهی به یک هدایت، من ضلال إلی هدی . این فوز عظیم را از دست ندهید.

از بعد از عاشورا اینجا [در این مجلس درس] هر روز این سلام [ السلام علیک یا ابا عبد الله…] خوانده شده است. چه سلامی ؟ آیا فهمیدیم چیست این سلام؟ السلام… – گفتنش طاقت فرساست – السلام علیک یا أبا عبد الله وعلی الأرواح التي حلت بفنائک، بعد دیگر باشد. اولاً مخاطب که بود هر روز؟ شناختید او را ؟ وعلی الأرواح التي حلت بفنائک، [ آیا] آن ارواح را ما شناختیم؟

ادعا می کنم و این ادعا را به قدرت علمی ثابت می کنم: اگر از شیخ طوسی تا شیخ انصاری جمع بشوند، عاجزند از درک یک روح از آن ارواحی که حلت بفنائه. دایره این است، آیا قطر چیست؟ مرکز چیست؟ اصحاب او، انصار او، غوغایی است ! عقل مبهوت است.

شب عاشورا – همه می دانید – اعلان کرد، گفت: … از تاریکی شب استفاده کنید، همه بروید اما هر کدام دست یکی از اهل بیتم را بگیرید و ببرید .

حرف دو نفر را می گویم، آن هم متن کلام تا معلوم بشود همه عاجزند که درک کنند اینها که بودند! که بودند؟ چه کردند؟

مسلم بن عوسجه برخاست. تعبیر این است، کلمات حساب دارد، طرف خطاب کیست؟ آن کسی که به کرسی نشسته، لوح محفوظ وجود است کتابُ الله مبین است، قلب عالم امکان است ، سِر و عَلَن بر او آشکار است، حرف زدن با او، آن هم با این جور:

والله… . اول شروع کرد، خدا را به میان آورد ، گفت: والله لو علمت أني أقتل ثم أحیی ثم أقتل ثم أحرق ثم اُنشر ثم أذری یفعل ذلک بي سبعین مرة – عاجزند عالم از درک این روح یا نه؟ – والله اگر کشته بشوم، بعد زنده بشوم، بعد از زندگی باز کشته شوم ، بعد از کشته شدن باز سوخته بشوم – دستت را نزدیک آتش ببر!!!- ثم أحرق بعد که سوخته شدم، خاکسترم به باد برود، بعد که به باد رفت، باز زنده بشود، تا هفتاد مرتبه این به سرم بیاد، ما فارقتک ، از تو جدا نخواهم شد. گفت و نشست.

بعد زهیر برخاست. او چه گفت؟ گفت: لوددت أنني قتلتُ ثم اُنشرتُ ثم قتلتُ حتی أقتل هکذا ألف مرة؛ نه یک بار، نه دو بار، هزار بار اگر کشته بشوم، بعد زنده بشوم…، غوغا این است: هکذا ألف مرة وان الله عز وجل یدفع بذلک القتل عن نفسک وعن أنفس هؤلاء الفتیان من أهلک لفعلتُ . او هم گفت: هزار مرتبه کشته بشوم، زنده بشوم ، اگر به این هزار مرتبه قاسم بن الحسن تو بماند من از بین بروم ، چه باک؟ بعد که گفت نشستند.

پله به پله است ، فرمود : ارفعوا رؤسکم، سرهاتان را بالا کنید، سر را برافراشتند، فرمود: این غرفه توست، این غرفه توست، به هر یکی قصر را نشان داد. عالم در قبضه قدرت اوست، سیدالشهداء کیست؟ اصحابش اینان هستند. همه را نشان داد.

آنچه مهم است این است… : – اینها کیانند؟! چه جور بودند؟! چه جور شدند؟! اولشان چه بود؟! آخرشان چه شد؟ این که گفتم از شیخ الطائفه تا شیخ انصاری عاجز است از درک حقیقت فرد فرد این ارواحی که حلت بفنائک وأناخت برحلک – خاتم النبیین[صلی الله علیه وآله] با جماعت اصحاب می رفت در راه – متن حدیث این است – خاتم، عصاره خلقت ، رسید به یک عده بچه ها ، بازی می کردند، همان جا دو زانو روی زمین نشست، از میان این بچه هایی که بازی می کردند، یک بچه را گرفت… – تعبیر این است: – فجلس عند صبي منهم وجعل یقَبل بین عینیه ؛ بعد که بوسید بین دو چشم این بچه را، نشاند روی دامنش ، بوسید نه یک بار ، نه دو بار ، نه سه بار ؛ همه مبهوت، چه خبر است؟ این همه لطف یعنی چه ؟

بعد گفتند یا رسول الله… ؛ سئل عن علة ذلک، فقال: إني رایتُ هذه الصبی یوماً، من دیدم این بچه را یک روزی که با حسین من بود ورأیتهُ … ورأیتهُ یرفع التراب من تحت قدمیه ویمسح به وجهه وعینیه ، این بچه را یک روزی خودم دیدم که خاک از زیر قدم حسین من بر می داشت، به چشمش [می کشید]فأنا أحبه لحبهِ لولدي الحسین ، او محبوب من است، این بچه محبوب من است. سلمان می فهمد یعنی چه ؟ حبیب الله می گوید: این بچه حبیب من است لحبه لولدی الحسین. همانجا جبرییل نازل شد، گفت: یا رسول الله! این بچه در روز عاشورا در رکاب حسینت کشته می شود. اولشان این بوده که آخرش این شده. این ها اصحاب اویند، خود او کیست؟

مطلب به اینجا تمام نیست، امام ششم مقابل قبر آنها می ایستاد ، تعبیرش این است – لا اله الا الله، افسوس! عمر گذشت، ما نفهمیدیم عاشورا یعنی چه ؟ کربلا یعنی چه ؟ سیدالشهدا کیست؟ اصحاب او کیانند؟ – بعد حجت خدا مقابل قبر اینها: السلام علیکم أیها الربّانیّون – هر جمله ای محیّر العقول است-السلام علیکم یا شیعة الله- کیانند اینها؟!- سلام بر شما ای کسانی که شیعه خدا هستید – فهم این کلمات از عهده که بر می آید؟ – أنتم خیرة الله – اینها را می گویم که اگر ذره این جور است، آفتاب چه جور است؟ اینها ذره های او هستند ، دور او می گردند و این مقام را دارند، خود او چه مقامی دارد؟ – أنتمخیرة الله ، اختارکم الله ، شما خیره خدا هستید، خدا شما را اختیار کرده، لأبی عبد الله .غوغا اینجا است: أنتم خاصة الله ، شما همه خواص خدا هستید. دیگر شرح این کلمات فرصت دیگری لازم است.

ختم کلام این است، اینها را می گویم تا بدانید قضیه چیست؟ سیدالشهدا کیست؟ ابن عباس … ، متن مهم است: شیخ المحدثین صدوق راوی است: ابن عباس در شب قتل سیدالشهدا – ظاهراً شب یازدهم بوده است- في لیلة قتل الحسین علیه السلام رأی رسول الله في المنام ، وبیده قارورة…، کیست؟ چیست؟ وبیده قارورة ، یک شیشه در دست خاتم النبیین است، پرسید یا رسول الله! این شیشه چیست؟ فرمود: هذا دماء الحسین و اصحاب او أرفعها إلی الله تعالی .

حالا روشن می شود: از شیخ طوسی تا شیخ انصاری، آیا می توانند بفهمند چه کردند اینها که خونشان با خون سید الشهدا مخلوط شد؟ بعد شخص اول عالم امکان پیغمبر آخر الزمان آمد به کربلا، خون آنها را گرفت، آن شیشه را به ابن عباس گفت : ارفعها إلی الله تعالی ، آن وقت خون یک غلام سیاه به کجا رسید؟ اکسیری که همه اینها را کیمیا کرد او خودش کیست؟ او خودش چیست؟ چه کرده ؟ کار او به کجا رسیده ؟ ما عاجزیم از گفتن. والفجر ، ولیال عشر، والشفع والوتر، نهایت امر: یا أیتها النفس المطمئنة ارجعي إلی ربک راضیة مرضیة.

رفت اما کجا رفت؟ خون اصحاب او به عرش رفت ، خود او به کجا رفت؟ لا یدرک ولا یوصف . ارجعی إلی ربک راضیة مرضیة.

کاری که او کرده است، کدام پیغمبر کرده است؟ فکر کنید از سینه تا سر چقدر است؟ جای چقدر جراحت است؟ این کلام امام ششم است: سیصد و بیست و چند تا… – کمتر از سی – سیصد و بیست و چند تا – متن کلام است – نیزه و شمشیر و تیر همه اینجا[اشاره به سینه] جمع شد، اما او در چه حال بود؟ إلهی رضاً بقضائک وتسلیما لأمرک لا معبود سواک یا غیاث المستغیثین.

 

اخبار مرتبط

دکمه بازگشت به بالا