بیانات ارزشمند آیتالله العظمی شیرازی در گردهمایی بزرگ مبلغان
مرجع عالیقدر جهان تشیع، حضرت آیتالله العظمی شیرازی همچون سالهای گذشته، در آستانه حلول ماه مبارک رمضان، در جمع مبلغان دینی و دوستداران و مقلدین به ایراد سخنرانی پرداختند. در این مراسم جمع کثیری از علما و محققین عرصه علوم اسلامی نیز حضور داشتند.
مرجع عالیقدر در این گردهمایی عظیم با اشاره به نزدیک بودن ماه مبارک رمضان، فصل خودسازی و تبلیغ فرمودند: در آستانه ی ماه مبارک رمضان قرار داریم که چند روز دیگر آغاز و یک ماه بعد به پایان می رسد، اما توجه داشته باشیم که خواستن، توانستن است و هر که تصمیم بگیرد در این ماه ان شاء الله موفق خواهد شد وگرنه توفیقی به دست نخواهد آورد و در آخرت بلکه در همین دنیا نیز حسرت خواهد خورد، لذا همه ی مؤمنان از مرد و زن در کشورهای اسلامی و غیر اسلامی باید برای این امر تصمیم بگیرند.
ایشان افزودند: امام صادق علیه السلام در یکی از دعاهای خود به درگاه حضرت باری تعالی عرض می کنند: «ووفقنی لما یجب علیّ من کل ما یرضیک؛ و در آنچه که بر من واجب بوده و مایه ی خشنودی توست، مرا موفق بدار».
مرجع عالیقدر فرمودند: دعای ابوحمزه ی ثمالی که از امام سجاد علیه السلام روایت شده و در ماه مبارک رمضان خوانده می شود، مضامین عالیه ی آن به حدّی است که اگر انسان آن را با توجه بخواند بعید نیست که مستجاب الدعوه شود. در بخش پایانی این دعا به مقوله ی رضامندی تصریح دارد، آن جا که می فرماید: «ورضِّنی من العیش بما قسمت لی؛ و به آنچه از زندگی مرا قسمت فرموده ای راضی و خشنودم ساز». همین روحیه و اعتقاد، سزاوار این است که انسان را مستجاب الدعوه کند.
معظم له افزودند: انسان در هر حال باید شاکر خدا و به داده ها و نداده هایش خشنود باشد.
ایشان ضمن بیان خاطره ای جهت تبیین مطلبی مهم و اخلاقی فرمودند: شخص مؤمنی بیش از هشتاد سال عمر داشت و البته اهل علم نبود، اما عمری با قرآن و حدیث و دعا، حشر و نشر داشت و احتمالاً بخش اعظم قرآن را نیز حفظ بود. کم و بیش اطلاع داشتم که زندگی اش از مشکلات پر بود، روزی کنار هم بودیم شنیدم که زمزمه کنان گفت: خدایا، بر داده هایت شکر. گفتم: بر نداده هایش چه؟ درنگی کرد و گفت: نظر شما چیست؟ داستانی را به اختصار برایش گفتم و آن این که در روایت آمده است: حضرت موسی علیه السلام برای مناجات می رفت که فقیری بر سر راه دید. مرد فقیر به حضرتش گفت: حال که به مناجات می روی، مشکل فقر مرا با خدا در میان بگذار حضرت موسی قبول کرد و در مناجات به خدا عرضه داشت: پروردگارا، فلان بنده ی فقیرت از مشکلاتش گلایه دارد.
خطاب رسید: به صلاح او نیست که غنی شود، ولی جهت اینکه تو می خواهی، از او رفع مشکل خواهد شد.
روزگاری گذشت و روزی حضرت موسی علیه السلام عبورش از جایی افتاد و شخصی را دید که او را می برند تا به کیفر قتل یک بی گناه قصاصش کنند. موسی علیه السلام او را شناخت، او همان مرد فقیر بود. حضرتش از ماجرا جویا شد دریافت که او به نوایی رسیده بوده و دست به شراب خواری زده و در حال مستی یک بی گناه را به قتل رسانیده است. آن گاه به آن شخص گفتم: آیا آن نداده ی خدا برای مرد فقیر بهتر نبود؟ پس بر داده و نداده ی خدا باید شکر کرد.
مرجع عالیقدر در ادامه فرمودند: انسان باید دعا کند و متوسل شود، اما در نهایت، دنیا در حال گذر است و لزوماً تمام نعمت ها برای یک نفر فراهم نمی شود و با همه ی وجود به «ورضنی من العیش بما قسمت لی؛ و به آنچه از زندگی مرا قسمت نموده راضی و خشنودم بدار» تن دهد.
در این جمله از دعای امام صادق علیه السلام آمده است: «ووفقنی لما أوجبت علیّ من کل ما یرضیک؛ و در آنچه که بر من واجب بوده و مایه ی خشنودی توست، مرا موفّق بدار» گفتنی است که وجوب در اینجا به معنی ثبوت و واجب یعنی ثابت است و این تعبیر در اوج بلاغت بوده زیراکه آن به اضافه ی واجبات، شامل مستحبات نیز می شود چراکه مستحب نیز ثابت می باشد.
ایشان در ادامه افزودند: آن مقداری که بلاغت خوانده ایم، نسبت به بلاغت قرآن و سخنان معصومین علیهم السلام بسیار ناچیز است و هر چند انسان از سخنان آن حضرات درکی کامل ندارد، اما اندک درکی نیز انسان را تحت تأثیر سخنان آنان قرار می دهد. به تعبیر دیگر انسان با خواندن و اندیشیدن در سخنان آن پاکان، اگر با علم بلاغت آشنا باشد به همان نسبت اثرپذیر خواهد شد. مکرر در تاریخ آمده و حتی خود دیده و شنیده ایم که افرادی از بلیغان و فصیحان از کفار و مخالفان، تنها به دلیل خواندن یک آیه از قرآن یا یک جمله از دعاها و سخنان اهل بیت علیهم السلام مسلمان شده و اعلام تشیع کردند. البته بلاغت علت تامه ی این پذیرش نیست، بلکه معنویات و واقعیاتی است که در سخن معصومین علیهم السلام وجود دارد که از رابطه ی آنان با خدای متعال ـ که خیلی هم قوی و بالاست ـ افراد را جذب می کند.
مرجع عالیقدر در ادامه فرمودند: این فراز از دعای امام صادق علیه السلام شاید به قول اهل علم از باب «تزاحم» بوده و اشاره به آن دارد، یعنی هریک از ما هزاران کار خوب پیش رو داریم، و به دلیل در عرض هم قرار گرفتن، انجام همه ی آن ها از عهده ی ما بر نمی آید. مثلاً ساعتی که انسان نماز می خواند، اگر قرآن بخواند، گره از کار مؤمنی بگشاید، در آیات خدا و آفرینش تفکر کند و به محاسبه ی نفس خویش بپردازد تماماً فضیلت و نعمت است و هریک از این اعمال خشنودی خدا را در پی دارد. ولی انسان در مقابل این تزاحمات با پرداختن به غیر از واجب و غیر از اهم ضرر می کند و این به معامله ای می ماند که انسان کالای صد میلیونی خود را به یک یا دو میلیون بفروشد.
حضرت آیت الله العظمی شیرازی مدظله العالی در ادامه فرمودند: آری هر کلمه ای از دعا و سخنان معصومین علیهم السلام یک اقیانوس معناست. با تأمل در هر یک از دعاها و سخنان آنان، در هر بار گستره ای تازه پیش روی ما بروز می کند. از دعای امام علیه السلام این مطلب بر می آید که: خدایا، از میان هزاران هزار عمل موجب خشنودی تو، آنی را به من توفیق ده انجام دهم که پر پاداش ترین و پر بهاترین ها از آنچه تو بر من واجب کردی باشد.
ایشان سپس افزودند: ماه مبارک رمضان که در پیش رو داریم ماه بهار این مطالب است و اگر در روایت از ماه مبارک رمضان به «ربیع القرآن؛ بهار قرآن» تعبیر شده از آن جهت است که همه ی قرآن همین مطالب را گوشزد می نماید و سخنان و دعاهای معصومین علیهم السلام هم فرع و شاخه و برگ قرآن است. آنان از خدای منان توفیق پرداختن به بهترین ها و گرانسنگ ترین اعمال را خواسته اند، حال واجب عینی و کفایی باشد، یا واجب به معنای ثبوت که شامل مستحبات نیز هست، البته ما نیز وظیفه داریم این توفیق را از خدا بخواهیم ولی باید خود را در معرض توفیق الهی قرار دهیم، زیرا در عین حالی که توفیق از سوی خدای متعال بوده اما بخشی از آن در دست ما است و خود باید آن را فراهم کنیم. خدای متعال هرگز به مانند یزید و فرعون و همانند آنان که بزرگ عصیان و نافرمانی هستند توفیق عنایت نخواهد کرد چرا که نخواستند و خود را در معرض قرار ندادند.
معظم له آن گاه دو مطلب را توصیه نموده و فرمودند: وظیفه ی شرعی آقایان علما و مبلغان برای همیشه و به ویژه در ماه مبارک رمضان دو مطلب است: یکی از این دو واجب عینی بوده و آن تزکیه نفس است و دومی واجب کفایی است و آن هدایت دیگران می باشد.
ایشان در بیان مطلب اول فرمودند: روشن باشد که مراد از تزکیه ی نفس خودستایی و تعریف از خود نیست، چراکه آن مذمت شده، بلکه مراد تزکیه ی نفسِ ستایش شده است که قرآن درباره آن فرموده: «قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا؛ به تحقیق رستگار شد هرکه خویشتن را پاک و تزکیه نمود»(شمس/9) تزکیه ی نفس به این معنا مطلوب است یعنی این که انسان بکوشد در این ماه، بهتر از دیگر اوقات و ایام باشد و به هر اندازه که بهتر شود یک مرتبه و درجه بالاتر می رود.
ایشان درباره ی بهره برداری از فرصتها و لحظات عمر فرمودند: چنان که گفته شده است و شاید در پاره ای روایات نیز آمده باشد، فرد زیر چهل سال با هشت ساعت خواب اشباع خواهد شد و اگر نیم ساعت بیشتر بخوابد نیم ساعت از عمر خود را تباه کرده است. در سنین متفاوت وضعیت متفاوت است، اما در هر صورت، زیاد خوابیدن تباه کردن عمر است. افراد زاهد مقاومت بیشتری در برابر خواب داشته، کمتر می خوابند. یکی از بزرگان مراجع تقلید را دیدم که بسیار سر حال هم بود. از خود ایشان شنیدم که می گفت: در جوانی تنها دو ساعت و نیم در شبانه روز می خوابیدم. به هر حال اندازه نگاه داشتن مطلوب است و این نوع تزکیه ی نفس، بدون هیچ شبهه واجب عینی و به تعبیری مقدمه ی وجوب است.
معظم له افزودند: شیطان نمی گذارد انسان در مسیر درست و اندازه نگاه داشتن باشد و در این راه نیرویی فراوان مصرف می کند تا اینکه مؤمنان را به بیراهه و زیاده روی بکشاند. امام صادق علیه السلام نیز در این معنا فرموده اند که عمده ی کار شیطان با مؤمنان است. فراتر این که قرآن کریم، چالش شیطان با خدای متعال را این گونه روایت کرده، می فرماید: «لأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَکَ الْمُسْتَقِیمَ؛ من بر سر راه مستقیم تو برای آنها کمین می کنم».
خدای متعال با این بیان دشمن را به ما می شناساند. هزاران صراط وجود دارد که تماماً کج و غیر مستقیم است و به خدا نمی رسد و تنها یک صراط مستقیم وجود دارد و آن اهل بیت علیهم السلام است که به خدا می رساند. در این معنا روایتی است متواتر که عامه و خاصه آن را نقل کرده اند و آن حدیث ثقلین است که رسول خدا صلی الله علیه وآله می فرمایند: «…کتاب الله وعترتی أهل بیتی؛ قرآن کتاب خدا و عترتم اهل بیتم».
شیطان سوگند یاد کرده است که بر سر همین یک راه که به خدا می رساند خواهد نشست و برای ره روان آن دام ها خواهد گسترد؛ راهی که از طریق اهل بیت علیهم السلام به خدا می رساند.
شیطان از لحاظ علم و سواد خیلی پیشرفته بوده ولی از لحاظ تقوا صفر است و لذا شرافت و کرامت ندارد و جهنمی خواهد بود. بنابراین علم با تقوا شرافت و کرامت بوده و بدون تقوا بر خلاف آن است. برای این مطلب روایات متعددی وجود دارد، از جمله آن جا که می فرماید: «علم لیس معه عمل، لا یزید صاحبه الا بعداً عن الله تعالی؛ علمی که با عمل همراه نباشد، صاحب خود را جز دوری از خدا فزونی نمی بخشد» و لذا اگر علم نباشد بهتر است.
مرجع عالیقدر جهت ارائه ی نمونه افزودند: خدای متعال درباره ی فرعون می فرماید: «یَقْدُمُ قَوْمَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ؛ فرعون، خود پیشاپیش قومش به راه افتاده، آنان را به دوزخ می اندازد»(هود/98) و البته خود که گمراهی آنان را فراهم کرده است نیز به دوزخ می رود، با وجود صریح آیه ی قرآن کریم، ابن عربی درباره ی فرعون می گوید: او پاک و پاکیزه در دریاهای رحمت الهی غرق شد. لذا باید جهت در امان ماندن از افتادن در دام های ابلیس به خدای متعال پناه ببریم و آن هایی را که مقرّب درگاه خود مقرر فرموده یعنی: رسول خدا و اهل بیت علیهم السلام، به درگاهش وسیله و واسطه قرار دهیم و این واجب عینی است.
سپس ایشان به بیان مطلب دوم پرداخته و فرمودند: و اما مطلب دوم که واجب کفایی بوده، هدایت و ارشاد دیگران است، مانند امر به معروف و نهی از منکر آن هم با شرایط و شیوه ی صحیح آن، امر به معروف و نهی از منکر، مقدمات وجود بوده نسبت به واجب کفایی. به دیگر بیان هدایت مردم واجب مطلق است و مقدمات وجودش برای هر فردی در حدی که بداند و بتواند واجب می شود. حال اگر به اندازه ی کفایت، افرادی بودند که به این مسئولیت بپردازند از دیگران ساقط می شود و اگر چنین نباشد واجب عینی است. امروزه شاید در کمتر جایی در این کره خاکی کفایت کننده وجود داشته باشد.
معظم له به مناسبت فرمودند: دو نمونه قصه از بزرگان نقل می کنم، زیرا قرآن کریم دستور داده است که از قصه ی دیگران عبرت بگیریم، آن جا که می فرماید: «لَقَدْ کَانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ؛ به تحقیق که در قصه های گذشتگان پند و اندرز است»(یوسف/111).
بنابراین قصه ی خوبان و قصه ی بدان عبرت آموز است تا انسان از راه و روش دسته ی اول پیروی کند و از عمل دسته ی دوم دوری جوید.
مرحوم والد از مراجع تقلید بودند. روزی در نوجوانی شاهد بودم که شخصی به ایشان نزدیک منزل مان رسید و شروع کرد ناسزا گفتن به مرحوم والد، یکی از همسایگان سرش را از پنجره بیرون آورد و به طرف گفت: با کی هستی؟
او در جواب گفت: با فلانی ام.
مرد همسایه پایین آمد تا او را بگیرد و مرد دشنام دهنده فرار کرد. همسایه مان او را دنبال کرد و پس از مدتی بازگشت و به مرحوم والد گفت: او را گرفته، تحویل پاسگاه دادم.
مرحوم والد فرمودند: برو و فوری آزادش کن.
آن شخص انتظار داشت که به جهت این کارش تشویق شود، اما بر خلاف میلش و با اصرار مرحوم والد رفت و او را آزاد کرد.
فرد دشنام دهنده در اثر آن گذشت، از کارش پشیمان شده و عملاً عذرخواهی نموده و هر سال نزد مرحوم والد می آمد و خمسش را تا ریال آخر پرداخت می کرد.
داستانی دیگر در عراق معروف بوده و شاید فردی یا افرادی از حاضران آن را با واسطه شنیده باشند، من نیز آن را با واسطه شنیده ام. در زمان مرحوم آیت الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی قدس سره فاصله ی میان نجف و کوفه بیابان بود و شهر نجف اشرف خیلی بزرگ نبود. در آن ایام پنج تن از اهل علم پیاده از کوفه به نجف اشرف می رفتند که در میانه ی راه چند دزد راه را بر آنان بسته، با تهدید اسلحه، دارایی و لباس آنان را ـ جز مقداری که ستر عورت کند ـ از آنان دریدند. این خبر به مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی رسید و ایشان آن روز به نماز جماعت نرفتند، لذا مردم نزد ایشان رفتند و دلیل نیامدن شان به نماز را پرسیدند و ایشان ماجرا را برایشان گفته، اظهار داشتند: تا این بی حرمتی جبران نشود، به نماز جماعت نخواهند آمد، خبر به شیوخ عشائر نجف رسید و آنان خدمت ایشان رسیده جویای ماجرا شدند و برای هر اقدامی اعلام آمادگی کردند.
مرحوم سید فرمودند: دزدانی که اهل علم را غارت کرده پیدا کنید و نزد من بیاورید.
آنان رفتند و لباس روحانیت بر تن کرده و زیر لباس اسلحه با خود برداشتند و با پای پیاده از کوفه روانه ی نجف اشرف شدند. دزدان که از راهزنی خود به نوایی رسیده بودند، این بار نیز راه را بر شیوخ عشایر که لباس روحانیون را بر تن کرده بودند بستند تا آنان را غارت کنند. شیوخ عشایر اسلحه کشیدند و دزدان را غافلگیر نموده و به بند کشیده و نزد مرحوم سید ابوالحسن بردند و ایشان از آنان تشکر کرده و اجازه مرخّص شدن دادند، آن گاه به تنهایی با دزدان جلسه تشکیل داده و آنان را ـ که بعد معلوم شد ـ طوری کمک نموده که دست از دزدی بردارند و به کسب و کار حلال مشغول شوند و مدتی نگذشت که همگی شان کاسب شدند. آری مرحوم سید ابوالحسن به جای تنبیه یا به زندان سپردن دزدان سرمایه ای به آنان داده بودند تا به کسب و کار بپردازند و جامعه ای را از خطر دزدی و ناامنی نجات دادند.
مرجع عالیقدر در توضیح مطلب فرمودند: حال اگر این افراد را به زندان می انداختند، به دلیل بد آموزی های درون زندان، بدتر و برای جامعه ی آن روز خطر فزونتری می شدند، ولی با رفتار انسانی و اسلامی خود آنان را به راه راست و دوری از دزدی هدایت و از به انحراف کشیده شدن زن و فرزندان آنان جلوگیری کردند.
معظم له افزودند: در اسلام مواردی که مجازات آن زندان بوده بسیار کم است که برای روشن شدن این مطلب به قرآن کریم، روایت اهل بیت علیهم السلام و فقه مراجعه شود. پنجاه سال قبل در کربلا کتابی به رشته تحریر در آوردیم به نام «العقوبات فی الاسلام» که به فارسی ترجمه و در ایران هم چاپ شد. در این کتاب فواید و ضررهای حبس از نظر ادله ی شرعی و قانونی بررسی شد و به یک سخن باید گفت که کیفر زندان در غیر موارد شرعی آن، نامطلوب و ناموفق بوده است.
عامه و خاصه روایت کرده اند که مردی نزد حضرت رسول آمد و گفت: من زنا کردم. حکم زنا در قرآن بیان شده و فرد یادشده هم اقرار کرده بود، آن هم از سر اختیار و عقل. رسول خدا صلی الله علیه وآله که مخاطب قرآن و آگاه ترین افراد به احکام آن بوده و هستند حکم به زندان کردن و شلاق زدن او نکردند، بلکه سه بار او را تلقین به کارهای مقدماتی آن نموده و برایش عذر می تراشیدند تا شاید او از اعتراف به گناه دست برداشته و راه خود را گرفته، برود ولی او اقرار خود را تکرار می کرد، این یعنی تربیت، هدایت و ارشاد افراد جامعه، چراکه هدف اصلاح است و در این روش، اصلاح می باشد و مجازات فقط به هنگام ضرورت است.
سپس معظم له افزودند: در مقابل این قصه، قصه ای است که شیخ مفید آن را نقل کرده و در منابع فقهی، در وسائل الشیعه و جز آن آمده است که امام باقر علیه السلام فرمودند: یکی از اصحاب رسول خدا تهمت به رسول الله زده و به آن حضرت نسبت زنا داد ـ والعیاذ بالله ـ .
اگر هر یک از ما ـ خدای ناکرده ـ این گونه متهم شویم چه می کنیم؟ شخص شخیصی که از همه اسلام شناس تر و «بالمؤمنین رؤوف رحیم؛ نسبت به مؤمنان مهربان و با رأفت» بودند، آن هم نه فقط مؤمنانی همانند سلمان و ابوذر، بلکه نسبت به تمام افرادی که شهادتین بر زبان آورده و در ظاهر ایمان داشتند مهربان بودند، تنها یک پاسخ داده و فرمودند: «من چنین کاری نکردم». این قصه نشانگر این است که این راه و روش سبب تربیت و هدایت دیگران می شود، و الا حضرت که دارای ولایت حقیقی هستند می توانستند نسبت به او امر به حبس و یا شلاق نمایند، البته معلوم باشد که رسول خدا و اهل بیت عصمت و طهارت ولایت حقیقی دارند و اگر فقها ولایت دارند، این ولایت در حدّ خودشان است. البته شیخ انصاری بحث ولایت فقیه را به عنوان مسأله ی خلافی در مکاسب خود مطرح کرده و آن را قبول نکرده و ردّ نموده است، بله صاحب جواهر تا حد ولایت حسبه یا هر چارچوبی دیگر آن را قبول دارد.
آیت الله العظمی شیرازی مدظله العالی افزودند: در روایت آمده است: «العلماء والامراء صنفان من امتی: إذا صلحا صلحت امتی وإذا فسدا فسدت امتی؛ علما و فرمانروایان دو دسته از امت من هستند که اگر صلاح یابند امتم صلاح یابند و اگر فاسد شوند، امتم به فساد گراید».
جان سخن این است که فرمانروایان پول، قدرت و زندان در اختیار دارند و مردم را به بیراهه می کشند، اما علما الگو بوده و مردم از آنان پیروی می کنند، از این رو مردمی که به یک عالم اعتقاد دارند، ترس از عالم نیست که آنان را به نماز خواندن یا روزه گرفتن وا می دارد، بلکه اعتقاد به اوست، حال اگر او خلافی کند دیگران از او خلاف کردن را می آموزند و یا عکس العمل از خود نشان داده و فاسد می شوند.
مرجع عالیقدر در ادامه فرمودند: در این ماه هر که در حد توان خود و در محدوده ی خانواده و منطقه ی تبلیغ خود، در رسانه های ماهواره ای، در مسجد و پس از نماز جماعت موعظه کند و در مقام هدایت و ارشاد دیگران باشد.
ایشان در بیان حکایتی پند آمیز فرمودند: شخصی از بازرگانان بغداد به نجف رفته خدمت مرحوم آسید ابوالحسن اصفهانی رسید تا خمس مالش را ـ که مقدار زیادی بوده ـ حساب کند، آن تاجر وقتی خمس خود را تحویل داد و سید آن را حساب کرد دید مقداری کم است، سید بقیه را مطالبه کرد، تاجر به ایشان گفت: تاجری یهودی در بغداد هست که با هم داد و ستد داریم و از او این مقدار پول طلب دارم، او اکنون ورشکسته شده و توان بازپرداخت بدهی ام را ندارد. لذا آن مبلغ را کم گذاشتم تا هر وقت او این مبلغ را پرداخت نمود برای شما بیاورم.
با شنیدن این سخنان مرحوم سید مقداری تأمل نموده و سپس به آن تاجر می گوید: حاضری یک کار انجام دهی؟ تاجر می گوید: آری. مرحوم سید در حالی که تمامی آن خمس را که مبلغ زیادی بوده به تاجر می دهد و می فرماید: این پول را می بری و به آن تاجر یهودی ورشکسته می دهی و به او می گویی: این پول با آن مقداری که از تو طلب دارم مجموعاً نزد تو باشد و طرف حساب تو سید ابوالحسن است که هر وقت توانا شدی آن را به سید تحویل ده. معلوم باشد مرحوم سید آن چنان که خود گفته بودند شهریه ی خود را از محل درآمد ملک شخصی خود می دادند، بدین ترتیب که برای شهریه و کمک به درماندگان و نیازمندان قرض می کردند، بعد که پول به دستشان می رسید به طلبکاران می دادند و به همین جهت ایشان مدیون از دنیا رفتند و پس از فوت ایشان، مرحوم آیت الله العظمی بروجردی قدس سره عده ای از تجار تهران را فرستادند تا بدهی های ایشان را بدهند و آنان بدهی های مرحوم سید را تسویه کردند.
مرجع عالیقدر ادامه دادند و فرمودند: اینان به روش انبیاء عمل می کردند و وظیفه ی ما نیز همین است، یعنی هم در قرض کردن و کمک نمودن به نیازمندان و هم ارشاد و هدایت مردم که این نیز واجب کفایی و امر و نهی عملی بوده و از امر به معروف و نهی از منکر زبانی مهم تر است.
تاجر بغدادی از نزد سید به بغداد بازگشته و به درب خانه ی تاجر یهودی می رود، دخترکی آمده و اظهار می دارد که پدر او توانایی پذیرفتن احدی را ندارد، مرد تاجر به او می گوید من فلانی هستم و برای طلبکاری نیامده ام، دخترک به داخل خانه می رود و سپس می آید و می گوید بفرمائید، تاجر وارد می شود و به آن مرد یهودی همه ی پول ها را که پول زیادی بود تقدیم کرده و به او می گوید: طرف حساب تو آقا سید ابوالحسن است ایشان گفته هر وقت توانا شدی این پول با آن بدهی را تحویل ایشان ده. مرد یهودی از این پیشامد کارگشا و زیبا، متأثر گشته و به گریه درآمده و خانواده اش را صدا کرد و آنان را گواه گرفت و گفت: به این ها قبل از که شما بیایید گفتم که اگر حضرت موسی در این زمان ما بود من این گونه ورشکسته و خانه نشین نبودم. این عالم شما حضرت موسیِ زمان ماست. ما را نزد ایشان ببر تا به دست او مسلمان شویم.
آن تاجر می گفت: مرد یهودی با خانواده و جمعی از دوستان و بستگانش به نجف اشرف رفته، خدمت سید رسیدند و در محضر ایشان مسلمان شیعه شدند.
حضرت آیت الله العظمی شیرازی مدظله العالی در ادامه فرمودند: اینگونه رفتارها هدایتگر و تربیت کننده است و اصلاً خود این داستان ها مربی است. قرآن کریم قبل از همه همین روش را دارد، آن جا که می فرماید: «ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ عَدَاوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ؛ بدی را با نیکی دفع کن، تا دشمنان سرسخت همچون دوستان گرم و صمیمی شوند!»(فصلت/34).
آیا در تمام عمرمان چنین کاری کرده ایم؟ در این ماه مبارک تصمیم عمل به چنین اموری را بگیریم و بدانیم که این امور واجب کفایی است، ولی افرادی که به آن بپردازند وجود ندارند. روشن باشد که زندان و مجازات، جامعه را اصلاح نمی کند، ولی به عنوان ضرورت و در هنگام ضرورت باید باشد. امیرمؤمنان حضرت علی علیه السلام تنها یک زندانی داشتند و او ابن ملجم بود که یک یا دو شب در زندان حضرت بود.
امیرمؤمنان حضرت علی علیه السلام افتخار تاریخ هستند. شیری که برای حضرتش می آوردند برای قاتل خود می فرستادند و می فرمودند که اگر بهبود یافتم از قاتل خود می گذرم.
امام حسن علیه السلام نیز همین را می خواستند، ولی ورثه که حق قصاص داشتند، خواهان قصاص بودند. ممکن بود گفته شود اگر قاتل آزاد شود باز هم مرتکب جنایت می شود.
بله، این مطلب ممکن است درست باشد، اما اگر هزار قاتل عفو شوند این امکان وجود دارد که 990 تن از آنان اصلاح شوند و تنها ده نفر مجدداً جنایت کنند. به دلیل وجود یک بی نماز درب مسجد را نباید بست. ملاک باید همیشه، معصومین علیهم السلام و قرآن کریم باشند.
سعی کنیم در این ماه، بهترین ها، یعنی تزکیه ی نفس که این ماه بهار آن است و نیز هدایت و ارشاد جامعه را وجهه ی کار و فعالیت قرار داده، در این راه بکوشیم. به هنگام قرائت قرآن در آن تدبر و اندیشه کنیم. فراموش نکنیم که نود درصد اصلاح جامعه در هدایت، ارشاد و تربیت بوده و ده درصد آن در مجازات است.
امیدوارم خدای ـ تبارک و تعالی ـ تمام مؤمنان را در هر جایی که هستند از این توفیق برخوردار سازد، وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین.