بیانات آیت الله العظمی وحید خراسانی در جمع مبلغین محرم
امروز این وساوس زیاد شده : مناقشه در گریه، در نوحه سرایی، در سینه زنی. این از بزرگترین علائم غضب خداست.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
مسأله ای که بسیار مهم است، فهمیدن این مطلب است که تبلیغ چیست و چه شرایطی دارد و چه وظایفی باید عملی بشود. افسوس که ما قرآن را نفهمیدیم. یک آیه در قرآن بس است. وَما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغ. آن شخصی که شخص اول عالم امکان است و امام تمام انبیاء و مرسلین است، وظیفۀ او را وقتی خدا معین می کند، تبلیغ است. وَما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغ.
شما باید متوجه بشوید که این کار چه کاری است و کار کیان بوده و چه شرایطی باید آماده کرد. منتها فهم و درک مطالب بسیار مشکل است، و هر چه هست در روایات است ، احادیثی که هر چه گفته بشود باز مطلبِ تازه ای استفاده می شود. اولا: شرط اول تقوا است. راه، راه خداست، سُبُّوحٌ قُدُّوس . مقام ، مقام نبوت و امامت است. و آنجا عصمت مطلقه است. خواه ناخواه کسی که بخواهد کاری بکند که کار انبیاء است و مورد رضای خدا باشد، شرط اول تناسب است. این شیشه[اشاره به حباب لامپ] که می بینید، از دل سنگ تا جدا نشد، تا تصفیه نشد، نتوانست برق را بگیرد. این برق در سراسر این حسینیه هست ولی فقط آن شیشه های تصفیه شده اولا، بعد اتصال پیدا کرده، می توانند برق را بگیرند. نتیجه این است که ما باید بفهمیم برق فیض خدا ممکن نیست الا به تصفیه. شرط اول تقوا است.خلوص نیت.
بعد باید دید چه ایامی است ، مربوط به چه کسی است. چه کرده . کاری که او کرد چه بود، برای چه بود . این مطالب است که باید خوب درک شود. من كان فينا باذلا مهجته، موطّنا على لقاء اللّه نفسه فليرحل معنا. این جمله ای که فرمود، دنیای علم را تکان داد. هرکسی لایق درگاه ما نیست. آن کسی که در ما – فینا، نفرمود: فی سبیلنا ، در راه ما ،همۀ اینها نکته ها دارد-. من کان فینا باذلا مهجته ، بذل می کند خون دلش را ، موطّنا علی لقاء الله نفسه ، نفسش را توطین کرده برای لقاء خدا، فلیرحل معنا ، او کوچ کند با ما . هرکسی لایق این دستگاه نیست.
بعد چه سعادت پیدا کردند ، به کجا رسیدند ، عقل مبهوت است. به جایی رسیدند که نه اولین و نه آخرین ، هیچکس به گرد آنها نمی رسد. بعد صد و بیست و چهار هزار پیغمبر در مقابل قبر آن غلام سیاه می ایستند، می گویند: السلام علیکم یا أنصار دین الله ، السلام علیکم یا اولیاء الله وأحبائه. یک غلام سیاه به این جا رسید. وقتی آن تقوا و آن از خود گذشتگی پیدا شد، کار یک غلام به این جا رسید. وقتی آمد، گفت: یابن رسول الله! اجازه بده – طرز حرف زدن عقل را مبهوت می کند – رنگ من سیاه است ، بوی من بد است – اما با این همه آمده – آیا می پذیری؟ بعد که آمد سر بالینش فرمود: اللَّهُمَ بَيِّضْ وَجْهَهُ وَطيِّبْ رِيحَه؛ بارالها! رویش را سفید کن ، بویش را خوش کن . ده روز بعد جنازۀ این غلام پیدا شد مثل ماه شب چهارده . این جور رفتند و به این مقامات رسیدند .
فیض خدا منقطع نمی شود. این جور نیست که این زمان میسر نباشد . می شود کاری کرد که به گرد آنها رسید ولو هم طراز آنها نمی شود اما دنباله روی آنها می شود ، راه چیست ؟ راه این است:
امام چهارم بیانی دارد. هر وقت من خودم این روایت به نظرم می آید، می بینم تمام دقائق و رقائق و لطائف در همین چند خط جمع شده . ما هنوز فرصت نکردیم شرح این روایت را بگوییم. ان شاء الله اگر حالی بود یک وقتی در مسجد اعظم خواهم گفت. تمام وظایف یک مبلّغ همه در این روایت جمع اند. امام عسگری از زین العابدین علی بن الحسین این روایت را نقل می کند. خوب دقت کنید در جمله ها:
خطاب آمد به موسی بن عمران. اولا باید دید گوینده کیست ، شنونده کیست . گوینده خدا است، شنونده کلیم الله . وَنادَيْناهُ مِنْ جانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ وَ قَرَّبْناهُ نَجِيًّا . خطاب آمد: ای موسی! دو کار بکن . موسی آن گوهری که جزء سادات انبیاء است. سادات تمام انبیآء پنج نفر هستند. سید السادات، خاتم است. سادات چهار نفر هستند. یکی موسی بن عمران است. فرمود: ای موسی! حَبِّبْنِي إِلَى خَلْقِي، وَ حَبِّبْ خَلْقِي إِلَيَ. همۀ وظائف شما در این چند کلمه هست. راه این است . روزنامه خواندن برای مردم اثر ندارد، باید دید دستور چیست. فرمود: ای موسی! کاری کن که خلق من بشوند دوست من و من بشوم دوست خلقم . اصلا تعبیر عقل را مبهوت می کند. موسی باید همچو خطابی بشنود. کلیم الله بهتش زد ، این چه کاری است که من خدا را محبوب این خلق کنم، این خلق را محبوب خدا کنم. پرسید شرح این جمله را ، خطاب آمد: آن جمله که گفتم: مرا در نزد خلقم دوست خلقم کن، راهش این است: نعمت های من را ، آلاء من را ، برای مردم شرح بده .
وقتی منبر می روید به مردم بفهمانید خدا با آنها چه کرده ، آن وقت کلمۀ اول محقق می شود. خدا را محبوب خلق کنید. به مردم حالی کنید که همۀ ما چه بودیم. آن کسی که افضل فضلا است ، اعلم علماست، چه بود ؟ یک نطفۀ گندیده. کیست که از این قاعده مستثنا باشد؟ آن نطفۀ قذره که اگر به دامنی می ریخت شسته می شد و در چاله ای ریخته می شد، آن نطفه را کی به این صورت در آورد که شد تَبارَكَ اللَّهُ احْسَنُ الْخالِقين. ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَر؟ سیر مطلب را که قرآن بیان می کند: فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِق…. فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِق. این کلام خدا است : هر آینه انسان ببیند از چه آفریده شده، خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِق يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرائِب. إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَليهِ فَجَعَلْناهُ سَميعاً بَصيرا. آن وقت این نطفه را که نه پدر خبر داشت، نه مادر، در رحم آن زن، در ظلمات مشیمه و رحم و شکم مادر، نقشبندی کرد.
بعد از چندین هزار سال بشر در تشریح در طب کار می کند، هنوز در اسرار این پوست مبهوت است. نه تنها در اسرار این پوست مبهوت است یک پیاز مو ، یک پیاز… ، هر مویی از یک پیازی رسته ، آن پیاز را چه جور کاشته در این پوست، بعد چه جور آن مو از آن پیاز در می آید، این مو چه سیرها می کند، چه اسراری در رنگ این مو است که یک سرّ را از اسرار رنگ موی انسان، امام ششم به جابر بن حیان تعلیم کرد، اکسیر اعظم را پیدا کرد. این موی انسان است تا برسد به مغز انسان. حفظش ، فهمش ، ضبطش ، چه جور این کلمات را استحصال می کند، چه جور به هم وصل می کند. یک رشته تکان بخورد همه بیهوده خواهد شد. به دیوانه خانه برو، ببین وضع چه خبر است.
ای موسی! مرا پیش خلقم محبوب کن. بزرگترین وظیفۀ شما در این تبلیغ این است که نعمت های خدا را برای مردم شرح بدهید تا بفهمند چه کرده در انفس، چه کرده در آفاق . سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَفي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَق. افسوس که قرآن مهجور است. سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَفي أَنْفُسِهِمْ. این یک کار تو .
کار دوم تو این است که کاری کنی که خلق من بشوند محبوب من. گفت: پروردگارا! چه کنم؟ گفت: دو کار باید بکنی، یکی آن غلامی که از مولا گریخته، او را برگردانی؛ با مولایش صلح بدهی ، یک ضالی را و گمراهی را هدایت کن. باز موسی پرسید: این دو کلمه یعنی چه ؟ جواب آمد: آن عبد آبق گنهکاری است که از ما رو برگردانده، کاری کن که او به ما برگردد. پرسید: آن ضالی را که هدایت کنم کیست؟ خطاب آمد: او کسی است که امام زمانش را نشناخته، او را به امام زمانش آشنا کنی.
این وظیفۀ شماست در این سفر: خدا را به مردم ، مردم را به خدا. این دو کلمه . گمراه را ، آن کسی را که ولیّ وقت را، صاحب عصر را گم کرده ، او را با آن حضرت آشنا کنی. راه این است.
آن تقوا را اگر پیدا کنی، با این نیت در این راه قدم برداری، در هر قدمی فکر کنی…. آن کاروانی که از مدینه حرکت کرد و الان در راه است، چند روز دیگر می رسد به کربلا، اینها که بودند؟ چه کردند؟ کاری که کردند، آب حیات خودشان را پای درخت توحید خدا ریختند؛ أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماء. اگر نبود خون آن حضرت آن روز، الان لا اله الا الله در کره زمین نبود. هر چه نماز است، هر چه روزه است، هر چه توحید است، هر چه مبدأ و معاد است، به برکت خون اوست. وظیفه شما این است. این دو کار.
بعد مزدی که برایش معین کرد، خطاب آمد: ای موسی! اگر این دو کار را بکنی: یکی آن بنده گریخته را به ما برگردانی، آن تارک الصلاة را به نماز وابداری، آن کسی که آلوده به معصیت است توبه اش بدهی، اگر آن کسی که امام زمانش را نشناخته ، با امام زمانش آشنا کنی، برای تو بهتر است از این که صد سال همه روزها را روزه بگیری و همه شب ها را تا به صبح به نماز بایستی. حالا در این سفر چه تجارتی می کنید؟ به شرط این که بفهمید و شرایطش را آماده کنید.
راه چیست؟ چه باید کرد؟ راه این است همانطوری که خدا دستور داد: اول، مردم را با خدا آشنا کن، دوم، با امام زمان . حرف حساب همین دو کلمه است، بقیه دیگر لاطائلات است. خدا و امام زمان . چون هر چه هست از خداست، آنچه هست به برکت امام زمان است. مردم باید به این دو کلمه پرورش پیدا کنند. هر مجلسی که شروع می کنید، اول دعا برای امام زمان بکن، اللهم کن لولیک الحجة ابن الحسن. دستور بدهید وقتی مجلس سر پا می شود آن زیارت آل یاسین حتماً خوانده بشود، چون آن زیارت خصوصیت آن این است: وقتی خوانده شد او نظر می کند، او که نظر کرد هم حرف تو تأثیر می کند، هم دل آن شنونده عوض می شود. ابتدای مجالس به زیارت سلام علی آل یاسین. سعی کنید در هر نقطه ای که هستید، بیکار ننشینید، منتظر نمانید که ساعت منبر بشود و بیایند به سراغ شما؛ طبیبٌ دوّارٌ. اینجور باشید: مثل طبیبی که دور می زند مریض پیدا کند علاج کند. آن وقت اگر هر مریضی را علاج کنید، مثلاً بروید توی مدارس، برای آن جوان هایی که تازه به ثمر می رسند، باب معرفت باز کنید، فضائل اهل بیت را بگویید، قلب آنها را به نور ولایت ائمه دین منوّر کنید، اجری که دارید قابل وصف نیست. یعنی یک مسأله یاد بدهید به یک جاهلی، یک امام را بشناسید، بشناسانید به آن کسی که نشناخته است، خَيْرٌ لَكَ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْس. این کلام پیغمبر است به امیرالمؤمنین. یا علی! اگر خدا به برکت تو یک نفر را از ضلالتی بیرون بیاورد، به هدایتی نائل کند، خَيْرٌ لَكَ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْس. از وقتی که این آفتاب به وجود آمده تا روزی که إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَت، نه اولش را کسی می داند، نه آخرش را، الا خدا و شهدای بر خلقت که چهارده نفر هستند، آن وقت یک مسأله یاد دادن، یک فضیلت امام را در مغزها جایگزین کردن ، خیر لک از تمام آنچه که منظومه شمسی از اول خلقت تا آخر خلقت بوده.
این تجارت در این چند روز نصیب شما شده ، به شرط اینکه قدر بدانید. از اول هم راه این است. از امشب شروع کنید، هیچ روز هم ترک نکنید، دورۀ سال به اندازه ای که می توانید، قرآن بخوانید به خود امام زمان هدیه کنید تا به این وسیله عنایتی از طرف او بشود. اگر او نظری کند دیگر عالَمی را منقلب می کند.
کیست که او را بشناسد؟ نه کسی او را شناخت، نه کسی فهمید: چه کسی است، چه مقامی است.
این را پسر خود مرحوم آخوند برای خود من نقل کرد. مرحوم حاج میرزا احمد که پسر بعد از حاج میرزا محمد آقا زاده بود. مرحوم آخوند کفایه را به او درس داده بود، بعد خود او در جلسه ای برای ما نقل کرد، گفت: مادر ما مریض شد، مریضه ای سخت. ما به هر در زدیم، درد دوا نشد. بعد به ما گفتند: سیدی پیدا شده است در نجف، علم رملی دارد که همه اسرار را کشف می کند. ایشان فرمود: من و برادرم آقا زاده بزرگ، به سراغ این سید رفتیم، مدتی گشتیم، یک روز در ایوان حضرت امیر بودیم، یک سیدی با لباس مندرسی از پله ایوان بالا آمد، یکی به ما گفت: آن سیدی که آن علم را دارد این است. گفت: من و برادرم آمدیم مقابل او؛ گفتم: من یک نیتی دارم. بدون این که به زبان بیاورم این تسبیحش را در آورد… فنون غریبه که پیش اهلش هست اینجوری است. اینهایی که ادعا می کنند اینها هیچ ندارند، آنهایی که چیزی دارند هرگز ادعایی ندارند. خاصیت این است: هر که ادعا ندارد خبر آنجاست، هر کس که ادعایی دارد هیچ خبری نیست. تسبیح را انداخت، فقط طاق و جفت کرد. بدون معطلی گفت: این نیت شما در مورد یک زنی است که سر تا پا مرض است. هر چه هم که معالجه کردید اثری نکرده ، سه روز دیگر هم خواهد مُرد. گفت: ما مبهوت شدیم به این سرعت؛ ارتجالا . برادر من فهمید من چه نیتی کردم. آقا زاده بزرگ، او هم گفت: من یک نیتی دارم. تسبیحش را گرفت، طاق و جفت کرد، رنگش پرید، یک نگاهی خیره خیره به برادر من کرد، گفت: این نیت تو راجع به کسی بود که الان در مکه بود، الان در شام است، الان در کوفه است، دو سه تا الان گفت، بعد گفت: این نیت شما راجع به کسی است که دارد عالم دور او می گردد، مرتبه سوم گفت: نیتت راجع به امام زمان است. امام زمان این است. آنی، مکه است، آنی، مدینه است! آن، مکان، آنجا نیست. نه تنها این منظومه، عالم امکان دور او می گردد.
یک عمر خوانده ایم امّا کجا فهمیده ایم. بیمنه رزق الوری وبوجوده ثبتت الأرض والسماء. تمام عوالم وجود، ثباتش و قوامش و قیامش وابسته به اوست. نسبت روح به این بدن چیست؟ همان نسبتی که روح به بدن دارد، ولیّ عصر نسبت به تمام عالم امکان دارد. سعی کنید، کاری کنید که مورد عنایت او واقع بشوید، راهش هم، این است. عنایت او رسیدگی به ایتام اوست. ایتام آل محمد همان کسانی هستند که شما بار سفر می بندید به آن مناطق.
مطلب دیگری که باید توجه کنید: وارد هر جایی که شدید، افراد مستعد را پیدا کنید، آنها را درسی برایشان شروع کنید، زن ها برای زن ها، مردها برای مردها، احکام دین را به آنها بیاموزید که وقتی هم برگشتید باز در دفتر شما حسنات ثبت بشود. آن مسائلی که او یاد گرفته ، به مردم بیاموزد، در هر باری، هم برای او، هم برای شما نوشته می شود. در مدارس حتماً سر بزنید. این جوان ها، نوجوان ها که آماده است روحشان، اینها را به خدا، به ائمه دین توجه بدهید.
چند شب آنجا هستید؟! کاری کنید که وقتی بیرون آمدید، مردم امام حسن عسگری را بشناسند، امام علی النقی را بشناسند، در هر مجلسی یک امام را طرح کنید، فضائل او را، معجزات او را، روایاتی که آن حضرت در اخلاق، در آداب فرموده است، برای مردم بخوانید.
مطلب دیگری که لازم است: امروز این وساوس زیاد شده : مناقشه در گریه، در نوحه سرایی، در سینه زنی. این از بزرگترین علائم غضب خداست. آنچه این مملکت را حفظ می کند، فقط و فقط عاشورا است و فاطمیه. این دو روز حافظ است.
این قضیه ریشه دار است. قضیه ای است مفصل. ما آن وقتی که بحث مرحوم میرزا[مهدی] می رفتیم، دکتر شیخ حسن خانی بود، مرحوم حاج علی اکبر نوغانی به من گفت که او قضیه ای دارد. قضیه اش مفصل است و حالا وقتش نیست. خلاصه اش این است:
آن زمان، قبل از آمدن رضا خان، روس ها آمده بودند ایران؛ او دکتر بوده است در آن لشگر که رفته اند برای مقابله با روس ها. گفت قضیه اش این است: یک روز همچنان که من نشسته بودم در مطب و جایی که معالجه می کردم سربازها را، یک سربازی آمد امّا این سرباز غیر از بقیه بود. من نگاه کردم، دیدم پیشانی اش اثر سجده دارد. خلاصه قیافه، قیافۀ معمولی نبود، گفت: من تیر خورده ام، آمده ام تیر را بیرون بیاوری. گفتم: این که بازیچه نیست، تیر بیرون آوردن باید مدتی آماده کنیم بدنت را، بعد هم بیهوشت کنیم، بعد بشکافیم، تیر را بیرون بیاوریم. گفت: اینها را نمی خواهد، من خودم، خودم را بی حس می کنم، بعد خودم هم خودم را به هوش می آورم. گفت: ما متحیر ماندیم. خوابید روی تخت، یک نگاهی به سقف کرد، آنقدری که ما شنیدیم گفت: بسم الله النور، بسم الله النور النور، بسم الله نور علی نور. بعد بقیه اش را آهسته گفت، دیگر نفهمیدیم .نگاه کردیم، دیدیم بدن اصلاً روح در آن نیست، مثل چوب خشک است. شروع کردیم به جراحی، تیر را در آوردیم، بخیه زدیم، بعد کنار رفتیم، یک وقت دیدیم چشمها را باز کرد، باز همان کلمات را گفت، برخاست نشست. ما متحیر ماندیم این کیست؟! این چیست؟! پرسیدیم تو کی هستی؟ از کجایی؟ گفت: من اسمم حسین. گفتم: از کدام منطقه ای؟ گفت: از ساوجبلاغ. پرسیدیم: چه مذهبی داری؟ گفت: حنفی. بعد فهمیدیم که مراد از حنفی یعنی ملة ابراهیم حنیفا، بعد فهمیدیم. رفت. دو سه روز دیگر باز آمد، مراجعه ای کرد، پینه ها را باز کردیم و بعد پرسیدیم تو چکاره ای؟ تو سرباز نیستی! معمایی هست. من از زبانم در آمد، گفتم: شما از اصحاب امام زمان هستید؟ تا این را گفتم بدنش لرزید، گفت: این چه غلطی است می کنید؟ ما کجا، او کجا! او کسی است که هفت نفر، فقط می توانند او را ببینند، ما با آن هفت نفر مربوط هستیم. شاهد، این کلمه است… قضیه مفصل است، گفت: ما با آن هفت نفر مربوط هستیم، من مأمور این منطقه ام. بعد ما گفتیم: امام زمان چرا نظر به این مملکت نمی کند که این مردم این جور گرفتار روسها شده اند. گفت: امام زمان دل خوشی از این مملکت ندارد.- آن هم آن زمان، حالا چه خبر است؟- بعد گفت: فقط عنایتی که دارد برای خاطر عاشورا است. عاشورا این است.
سعی کنید مردم را به عظمت عاشورا، به عزاداری آشنا کنید؛ بفهمانید به مردم قضیه چه بود! بکی علیه ما یری وما لا یری. آنچه دیدنی است، آنچه نا دیدنی است، همه بر حسین بن علی گریه کردند. عنایتی که امام زمان دارد، به برکت این بوده. عظمت عاشورا را بفهمانید به مردم.
بعد گفتم: بالاخره شما به وسیله آن کسانی که مربوط هستید، از حضرت بخواهید که این مشکل را حل کند. گفت: این که امام زمان نمی خواهد! از جا حرکت کرد، گفت: بروید. با یک نهیب گفت: بروید. این کلمه را قبل از ظهر گفت. عصر شد، ما دیدیم در آن قشون روس غوغایی است، همه به کار افتاده اند، اساس را جمع می کنند، پرسیدیم: چه خبر است؟ گفتند: تلگراف آمده است از تزار که فوری حرکت کنید. حالا کسی که با آن هفت نفر مربوط است که آن هفت نفر با امام زمان مربوط هستند، یک نَفَسش این غوغا را می کند. اینها را خوب به مردم بفهمانید.
ان شاءالله همۀ شما این راه را ادامه بدهید: قرآن را هیچ روز ترک نکنید، بخوانید و به خود آن حضرت هدیه کنید. به هر جا هم که رفتید به باسوادها این سفارش را بکنید، بیسوادها هم سوره توحید را بخوانند مکرر و به آن حضرت هدیه کنند. به این وسیله عنایت او ان شاءالله شامل حال شما و همه مستمعین شما بشود.
اللهم کن لوليک الحجة بن الحسن صلواتک عليه وعلی آبائه، في هذه الساعة وفي کل ساعة وليا وحافظا وقائدا وناصرا ودليلا وعينا حتی تسکنه أرضک طوعا وتمتعه فيها طويلا