سيره امام جعفر صادق عليه السلام
روش زندگى هر انسانى، روشنگر نيات و مقاصد و افشاگر رازها و اسرار درونى و قبلى اوست و نيات و مقاصد و اسرار و رازهاى دل او هم در لابلاى رفتار و كردارش منعكس است. چه بسا گمراهان فريبكار و رياپيشه كوشيده اند كه با خوشرفتارى و تظاهر به نيكى، مكنونات دل و ضلالت و خدعه و نيزنگ خود را پنهان بدارند. ليكن كردار و اعمال آنان خيلى زودتر درونشان را هويدا ساخته و سخنانشان، اسرار دل و رازهاى مخفى آنان را آشكار كرده است. به قول شاعر عرب:
روش زندگى هر انسانى، روشنگر نيات و مقاصد و افشاگر رازها و اسرار درونى و قبلى اوست و نيات و مقاصد و اسرار و رازهاى دل او هم در لابلاى رفتار و كردارش منعكس است. چه بسا گمراهان فريبكار و رياپيشه كوشيده اند كه با خوشرفتارى و تظاهر به نيكى، مكنونات دل و ضلالت و خدعه و نيزنگ خود را پنهان بدارند. ليكن كردار و اعمال آنان خيلى زودتر درونشان را هويدا ساخته و سخنانشان، اسرار دل و رازهاى مخفى آنان را آشكار كرده است. به قول شاعر عرب:
ثوب الرياء يشف عمّا تحته فاذا التحَفْتَ به فانّك عار
لباس ريا، بسيار شفاف، نازك و بدن نماست.
اگر چنين لباسى پوشيده باشى، گويا برهنه اى.
و عكس قضيه هم صادق است ؛ يعنى چه بسيار مردمان صاحب اخلاق فاضله و اشخاص با معرفت مى كوشند كه نيات پاك و مقاصد عاليه و افكار و منويات پاكيزه شان آشكار نشود، تا گرفتار شهرت نگردند. اما بى درنگ آن روحيه درخشان و آن نور نفس قدسى آنان تلألؤ و درخشش مى كند كه باز شاعر گويد:
و مهما تَكنْ عند امرءٍ من خليَقةٍ و انْ خالها تَخفى علَى الناس تُعلَم
انسان داراى هر خلق و خصلتى باشد، هر چند بپندارد كه بر مردم پوشيده است، به هر حال معلوم مى شود.
البته گاهى كسانى پيدا مى شوند كه از روى تعصب، آن جماعت پست و فريبكار و ريا پيشه را مورد حمايت و دفاع خويش قرار مى دهند و يا فريب ظاهر الصلاحى آنان را خورده، مدافعشان مى شوند، همچنانكه عده اى نيز به دنبال حسودان كينه توز و جاهلان لجباز براى لكه دار كردن شخصيتهاى پاك جامعه راه مى افتند؛ ولى به هر حال، حقيقت بر مردم بصير و بينا پوشيده نمى ماند و جلوى نور آفتاب را با الك و غربال نمى توان گرفت .
و اينك، اين امام صادق عليه السلام است كه سيره و روشش راهنماى ما و نشانگر روح بزرگ و قلب عظيم اوست و ثابت مى كند كه آن حضرت از اهل بيت مى باشد؛ آنان كه خداوند ناپاكى را از ايشان دور فرموده و پاك و پاكيزه شان گردانيده است و او از عترت است؛ آنان كه پيامبر در ميان امت خويش باقى شان گذارده تا بيانگر كتاب صامت او باشند و ايشان و قرآن با هم عروة الوثقى و ريسمان محكم و ناگسستنى باشند، كه هر كس به آن چنگ زند ازمهلكه ها مى رهد و از گمراهى و گمگشتگى نجات پيدا مى كند.
آرى، امام با سيره و روش خويش مى خواهد مردم را از گمراهى و ضلالت به سوى نور و هدايت، و از كوردلى به بينائى و بصيرت، و از جهل و نادانى به طرف علم و آگاهى رهنمون شود و آن منش والاى امام و منويات پاك و ملكوتى آن حضرت، در لابلاى سيره و روش ايشان كاملاً منعكس است و ما در صفحات اين نوشته از سيره گسترده امام آنچه را كه حكايت از خلق عظيم نفس قدسى و علوى امام دارد، شمه اى خواهيم آورد و ملاحظه خواهيد كرد كه زندگى آن حضرت سراسر جهاد و كوشش است در زمينه هاى اصلاحى و ارشادى، و امام، هم و غمى جز اين نداشته است.
● معاشرت با مردم:
خلقهاى نبكو وكمالات و فضائل نفسانى انسان گاهى به صورت غرايز طبيعى و خصلتهاى فطرى هستند مانند جود و سخا، شجاعت و دليرى، بشاشت و خنده روئى، فصاحت و سخنورى و برترى در جمال و زيبائى، و گاهى هم با تعلم و يادگيرى و كسب حاصل مى شوند مثل عبادت، زهد، و دانستن معارف و علوم و آداب.
اگر ما سيره و روش زندگانى هاشم و فرزندان او را مورد بررسى و مطالعه قرار دهيم، خواهيم ديد كه آنان جامع هر دو نوع فضائل وكمالات بوده اند. تا اينكه حضرت محمد صلى الله عليه وآله وسلم از اين نسل پاك ظهور كرد و آنطور كه منصب نبوت و رسالت اقتضا مى كرد، از هر فضيلت عاليترين و از هر كمال، بلندترين آن را به چنگ آورد و پس از وى، فرزندانش شايسته ترين افرادى بودند كه در مسير او قدم نهادند و ردپاى نيكوى او را دنبال كردند؛ بويژه كه فضيلت براى اين خانواده پيش از آنكه ميراثى از نيايشان باشد، به صورت شعار اصيل زندگى آنان مطرح بوده است .
در اين ميان دقت در سيره حضرت ابى عبدالله جعفر بن محمّد عليه السلام نشان مى دهد كه شخصيت آن حضرت، الگو و نمونه اى بوده از شخصيت روحانى جدش حضرت محمد مصطفى صلى الله عليه وآله وسلم، كه شخصيت هر فرد مرهون عمل و كردار اوست و اگر امام در زندگى خويش لب به سخن نمى گشود، علمكردش يگانه دليل و برهانى مى توانست باشد بر پاكى طينت، علو طبع و والائى خويها و خصلتهاى او.
بنابراين جاى تعجب نيست كه مى بينيم امام در زندگى عادى خود و در معاشرت با مردم، آنگونه مى زيسته كه در ميان ياران و اصحابش انگشت نما نمى شده و طورى ظاهر نمى گرديده كه در ميان مردم به داشتن دبدبه و كبكبه مشخص باشد.
روزى به قصد تسليت گوئى به يكى از خويشاوندان نزديكش از خانه بيرون آمد و عده اى از اصحاب و يارانش نيز همراه وى بودند. از قضا در وسط راه، بند كفش امام پاره شد. آن حضرت كفش را به دست گرفت و پا برهنه به راه خود ادامه داد.
ابن يعفور، يكى ازياران نزديك امام، تا حضرت را در اين وضع ديد فوراً كفش از پاى خويش درآورد و بند آن را باز كرد و به امام تقديم داشت؛ اما امام نه تنها آن بند را نگرفت، بلكه با ناراحتى از او روى بگردانيد و فرمود: شايسته ترين فرد براى تحمل هر مصيبت و ناراحتى خود صاحب مصيبت است .
امام همينطور با پاى برهنه راه رفت تا به منزل مردى كه براى تسليت به او بيرون آمده بود، رسيد.
از ديگر رفتارهاى نيكوى امام با مردم، مهمان نوازى آن حضرت بوده است. وقتى امام در خانه اش مهمانى مى داشت و سفره غذا را مى گشود، به مهمانان خيلى تعارف مى كرد و آنان را به خوردن غذاى بيشتر دعوت و ترغيب مى فرمود و گاهى پس از آنكه مهمانان سير مى شدند، مجدداً خوراكى مى آورد و در پاسخ آنان كه مى گفتند، ما ديگر سير شده ايم، اشتها نداريم، مى فرمود: نه، هنوز چيزى نخورده ايد. بدانيد مهربانترين شما نسبت به ما كسانى هستند كه بر سر سفره ما خوب غذا مى خورند.
آنگاه براى تشويق ميهمانان به غذا خوردن و براى اينكه مبادا برخى از آنان از روى خجلت و شرم، گرسنه بمانند، از قول پيامبر احاديثى در ارتباط با خوردن نقل مى كرد، تا آنان با رغبت و علاقه و طيب خاطر غذا بخورند و مى فرمود: اين حديث: «اشدّ كم حبّاً لنا اُحسنُكم أكلاً عندَنا» را پيامبر در موقع هم غذائى با سلمان و مقداد و ابوذر فرموده است .
گاهى اوقات كه ميهمانان دست از طعام مى كشيدند، باز ديس پلو مى آورد و چون يكى از آنان از تناول غذا خوددارى مى كرد، مى فرمود: از علائم محبت و دوستى هر شخص نسبت به برادر و دوستش اين است كه در تناول غذاى او دستش باز باشد.
سپس امام با كفگير، مقدارى برنج براى او مى كشيد و او را تشويق به خوردن مى كرد و باز اگر مى ديد آنها از روى شرم و حيا كم غذا مى خورند و آنطور كه بايد دست به غذا نمى زنند، مى فرمود: از نشانه هاى محبت و علاقه هر شخص نسبت به ديگرى آن است كه بر سر سفره او با اشتها و رغبت غذا بخورد.(1)
امام موقعى كه اصحاب و يارانش را ميهمان مى كرد، برايشان سفره مى گشود و بهترين وپاكيزه ترين غذاها را برايشان مى آورد و برخى گفته اند كه امام براى آنان نان و حلوا (2) و روغن و غيره مى آورد. به ايشان اعتراض مى شد كه اينهمه خوردنى بر سر سفره نياورد و تدبير بكار بندد و مقتصد باشد. در پاسخ آنان مى فرمود: ما با تدبير خداوند، زندگيمان را سامان مى دهيم. اگر او در روزى ما گشايش دهد، ما نيز براى ميهمانان گشايش قائل مى شويم. ولى اگر درهاى روزى براى ما تنگ گردد، ما نيز زندگيمان را به همان تناسب تنظيم مى كنيم.(3)
ابوحمزه مى گويد: نزد ابوعبدالله عليه السلام بوديم؛ عده اى ديگر وارد شدند( از اندرونى خانه امام). خوراكى پيش روى ما نهاده شد كه ما غذائى به پاكيزگى و لذت آن تا آن موقع نديده بوديم و ظرفى پر از خرما در جلوى ما گذاشتند كه از شدت تميزى و نظيفى همچو آئينه مى درخشيد و ما روى خود را در آن خرماها مى ديديم.(4)
امام با آن جلالت شأن و سن و سالى كه داشت، نمى گذاشت ميهمانانش كارى انجام دهند و اگر خدمتكارى در خانه نبود، خود شخصاً بلند مى شد و مى فرمود: رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم منع فرموده است كه انسان از ميهمان خود كار بكشد. (5)
و از بس علاقمند بود كه ميهمان نزد او بماند، موقعى كه ميهمان او بار سفر مى بست كه برود، امام از كمك و يارى در بستن باروبنه او خوددارى مى كرد؛ چنانكه درباره جماعتى از «جهينه» كه ميهمان ايشان بودند، چنين كرد و حتى به غلامان و خدمتكارانش هم دستور داد كه در جمع كردن اثاث آنان كمك نكنند و در پاسخ آنان كه گفتند: «اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ميهمان نوازى شايان كرديد و عطيه و هديه زياد داديد، اما چرا به غلامان و خدمتكارانتان فرموديد كه در بستن اثاث به ما كمك نكنند؟»، فرمود: ما خانواده اى هستيم كه در رفتن ميهمانانمان از پيش ما، يارى و كمك نمى رسانيم. (6)
امام از شدت علاقه اى كه به نيكوئى، احسان، اطعام و زيارت مردم داشت، اصحاب و يارانش را با صراحت و يا به اشاره و كنايه به آن نوع كارها فرا مى خواند، و چه بسا كنايه و اشاره در تشويق به يك كار و عملى زيباتر و بهتر باشد .
امام ضمن حديثى چنين فرمود: اينكه پنج درهم به دست گيرم و وارد بازار شما شوم و با آن غذائى تهيه كنم و چند نفر مسلمان را دعوت كرده، اطعامشان كنم، نزد من دوست داشتنى تر از آن است كه يك برده را آزاد كنم. (7)
و باز فرمود: اينكه انسان، مؤمن نيازمدى را اطعام كند بهتر از آن است كه به ديدار او رود و ملاقات و زيارت او دوست داشتنى تر از آزادى ده برده است. (8)
به گمان من مقدم بودن آن امور در نزد امام همان رعايت محبت و مهربانى به مردم است و به نظر امام هر عملى كه در تحكيم مراتب مودت و محبت بين مردم مؤثرباشد، از فضيلت بيشترى برخوردار است .
ملاحظه كنيد امام براى اينكه احسان و نيكوئى به مردم را در نظر انسانها زيبا نشان دهد و انگيزه آنان را در انجام كارهاى خير تقويت نمايد فرمود: ما من شى ء أسرّ الىّ من يدٍ أَتبعتُها الاخرى لأنّ الاواخر يقطع شكر الاوائل.(9)
هيچ چيز نزد من شادى آفرين تر از آن نيست كه يك دست كه كار نيك و احسانى را انجام مى دهد به دنبال آن دست دوم نيز به حركت آيد و همسان او احسان كند؛ چون خوددارى دست دوم باعث ناسپاسى در مورد احسان دست اول مى شود.
نگارنده گويد: وجدان بيدار هر انسانى گواه صادق همين معنائى است كه امام صادق عليه السلام در اين حديث مطرح ساخته است ؛ زيرا شخص احسانگر، اگر به كارش ادامه ندهد و به پيروى دست اول كه عطا كرده است دست دوم جلو نيايد، سپاس و تشكر دوام نخواهد داشت .
اما سيره امام و نمونه اى ديگر از عملكرد ايشان در زمينه احسان و محبت به مرد، كارى است كه او در «عين زياد» كه باغى بوده است متعلق به امام در اطراف مدينه و در آن نخلهاى فراوان پرورانده بود، انجام مى داده و به تقاضاى يكى از اصحابش، خود امام ماجرا را چنين توضيح داده است:
وقتى كه فصل ميوه مى شد و خرماها مى رسيد، دستور مى دادم كه بخشى از ديوار باغ را خراب كنند وشكافى ايجاد نمايند تا مردم بتوانند از آنجا وارد شوند و از ميوه باغ بخورند. همچنين مى گفتم همه روزه به اندازه ده دامن، خرما كنار باغ بگذارند و پس از آن ده نفر اول مى خوردند و مى رفتند، ده نفر ديگر مى آمدند و مى نشستند و خرما مى خوردند و به هر نفر يك مشت پر خرما داده مى شد. و نيز دستور مى دادم براى همسايگان باغ، پيرمردان، پيرزنان، كودكان، بيماران و زنان كه نمى توانستند به باغ بيايند، براى هر نفرشان به اندازه يك مشت پر خرما ببرند. هنگامى هم كه خرما رو به تمام شدن مى گذاشت، حق مسؤولان، واسطه ها و كارگران را مى دادم و بقيه خرماها را به مدينه بار مى كردم و باز در ميان اهل بيوتات و خانواده ها و ديگر محتاجان و نيازمندان تقسيم مى نمودم و سرانجام به مقدار هزار دينار براى خودم باقى مى ماند. كلاً محصول اين باغ چهار هزار دينار مى شد. (10)
اين انفاق و احسان امام صادق عليه السلام كه در حدود سه هزار دينار مى شده، هر چند كه در حد خود زياد است، ليكن در مقايسه با ميزان جود و سخاى اهل بيت چندان هم زياد نيست. و مهمتر و چشمگيرتر در اين جريانات، اهتمام امام به مردم و صله و احسان مداوام او در حق ايشان است ، و اين نهايت بزرگوارى و عالى ترين اخلاق انسانى است كه امام در رابطه با خود چنين مى گويد:
گاهى شخص نيازمندى حاجت خود را پيش من مى آورد و من با سرعت تمام آن را انجام مى دهم كه مبادا زمينه از بين برود و او خود بخود از من بى نياز گردد.(11)
و اين قطره اى است از اقيانوس بيكران خلق و خوى عالى امام كه در مورد احسان و محبت به مردم، رأفت، عطوفت و مهربانى را در نظر انسان مجسم مى سازد و رفتار امام با مردم طورى است كه گويا مردم جملگى اعضاى خانواده و برادران و كسان او هستند و اين امر شگفتى نيست و رهبر و امام در رابطه با امت خويش بايستى چنين باشد.
1- بحارالانوار، ج 47، ص 40.
2- «فرانى» نوعى نان گرد وكفلت؛ «خبيص» و «خبيصه» يعنى حلوا.
3- بحار الانوار، ج 47، ص 22؛ وسائل الشيعه، ج 16، ص 444.
4- وسائل الشيعه، ج 16، ص 445.
5- بحارالانوار، ج 47، ص 41؛ وسائل الشيعه، ج 16، ص 457.
6- وسائل الشيعه، ج 16، ص 458.
7- همان كتاب، ص 448.
8- همان كتاب، ص 449؛ اصول كافى، ج 2، ص 203.
9- بحارالانوار،ج 47، ص 38؛ و كشف الغمه، ج 2، شرح حال امام صادق عليه السلام.
10- بحار الانوار، ج 74، ص 286.
11- امالى شيخ طوسى، مجلس 31.